مدیا مدیا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 7 روز سن داره
پویاپویا، تا این لحظه: 11 سال و 24 روز سن داره

موش موشک بابایی

تیرماه 92 پویای سه ماه و مدیای سه ساله

مدیا برای پویا بسکویت میاره و میگه مامان بده بخوره می گم عزیزم دندون نداره که بخوره میگه ببینم دندون نداره منم نشون میدم و میگه آها دندون نداره حرف بزنه و بخوره برای خودم و مدیا آب ریختم که بخوریم میگه مامان لیوان هامون رو بزنیم به هم . می گم اینو از کجا یاد گرفتی ؟ گفت : بفرمایید شام   ...
24 آذر 1392

آبان 92

برای پویا نذر کرده بودم تا سه سالگی (که اختیار لباس پوشیدنش دست خودمه ) بکنمش سقا       دیشب مدیا عروسک اش رو داد به پویا منم می گم مدیا نگاه کن داداشت داره بهت می خنده و میگه مرسی مدیا هم گفت : داداشی دندون نداره که حرف بزنه تو دلش داره میگه !!!!! ...
19 آبان 1392

مهر 92

دیگه چون مرخصی نه ماه تصویب نشد مجبورم 17 همین ماه برم سرکار مامانم بهم قول داد تا دو سه ماه بیاد پیشم و مواظب بچه ها باشه تا پویا یه کم بزرگ بشه و بتونه بشینه الان پویا غلت می زنه اونم چند تا . آنقدر که وقتی می زامش جلوی آشپزخونه تا به خودم میام می بینم ماشاله آخر سالن  رفته و پاهاش رو تکیه می ده به مبل و خودش بازی می کنه دارم با کمک می نشونمش و از اول مهر شروع کردم به غذای کمکی دادن ولی برعکس مدیا خیلی شکمو نیست و وقتی که نخواهد اصلا دهنش رو باز نمی کنه بالاخره از اون انکار و از من اصرار مامانم گفته اون دو سه ماهی که میام پیشت نمی ذارم مدیا بره مهد می خواهم خونه پیشم باشه آخه هم آرومه و هم ساکت ولی من دوست دارم بره چون دو...
24 مهر 1392

شهریور 92

دومین تجربه رفتن به عروسی با دو تا بچه پویا الان پنج ماهش ماهش تموم شده و وارد شش ماهگی شده اونم مثل کوچکی های مدیا وقتی خواب زده میشه بیچاره ام می کنه آنقدر گریه می کنه فقط باید پیش پیشش کنم تا بخوابه ...
24 شهريور 1392

مرداد 92

پسرم الان چهار ماهه شد و مدیا سه سال و سه ماهه   اینجا مدیا رو بردم شهربازی همدان     اینجا که دیگه با خودم می بردمش خیابان . خیلی خوب شده اصلا اذیتم نمی کنه وقتی هم که می خواهیم بیایم خونه میگه مامان آب هویج و بستنی می خواهم ...
10 مرداد 1392

دخترم سه ساله شد

دخترم سه ساله شد و ماشاله بزرگ و حرفهای قلمبه می زنه الان خیلی راحت شدم . از نظر دستشویی رفتن ، حرف زدن ،غذا خوردن ، محتاط بودن و ....هیچ مشکلی ندارم ولی همچنان با خواب شب اش مشکل داریم هر شب بیدار می شه و یه بهونه می گیره یا یک شب در میون یه شب آب می خواهد  یه شب شیر می خواهد یه شب با گریه بیدار می شه یه شب خواب  می بینه یه شب لج می کنه که آب رو با نی می خواهد ... خلاصه همینطوری ولی در طول روز اینقدر دختر آروم و حرف گوش کنی می شه که می خوای بغلش کنی .... با اینکه می دونم مدیا ، پویا رو دوست داره و مواظبش هست ولی هیچ وقت بهش نمی سپارمش چون اصلا نباید نوزدان را به کودکان سپرد . وقتی می بینم داره بازی می کنه و پویا هم ساکته م...
6 خرداد 1392

خرداد 92

واکسن دو ماهگی اش رو زدیم و با قد     و وزن      خدا رو شکر شبها اصلا باهاش مشکل ندارم خوب می خوابه ولی  در طول روز اصلا نمی خوابه . از صبح تا شب جمعا شاید دو ساعت . خوابش نهایتا نیم ساعته الان که با مدیا هستم ترجیح دادم صبح تا ظهر بصورت نیمه وقت بفرستمش مهد کودک اول اینکه عادت به مهد رفتنش ترک نشه و دوم اینکه چون پسرم نوزاده و مراقبت های خاص خودش رو داره نصف روز رو به اون برسم و مدیا نباشه که بخواد ببینه و احساس حسادت بکنه ولی تا به خودم میام می بینم ظهر شده و سرویس اش مدیا رو آورده درب خونه وقتی میاد بازم کلی ازش سوال می کنم که مهد چطوری بود و خوش گذشت و چکار کردی ؟ از وقتی داداشی...
5 خرداد 1392

اردیبهشت 92

الان که پسرم یکماهه است و خدا رو شکر نفخ هم نداره (مدیا  تا 40 روزگی نفخ داشت)فقط طبق معمول شبها شبها باید شیرش دم و جاش رو عوض کنم تا بخوابه خدا رو صد هزار مرتبه شکر که حرفهایی رو که با مدیا قبل از بدنیا اومدن داداشی اش زده بودم همه رو فهمیده و اصلا باهاش لج نمی کشه و حسادت نمی کنه خیلی بهش گفته بودم وقتی داداشی اومد دنیا باید مواظبش باشی باشه ! یه وقت اذیت اش نکنی آخه تو خواهر بزرگش ی . اونم با سر می گفت باشه تازه خیلی  وقتها کمکم می ده  برام تشک و بالش اش رو میاره یا پستونک اش رو  یا حتی برای خودم آب میاره ولی من و همسرم هم اصلا سمت پسرم نمیریم که اون بخواد حساس بشه . من که تا شیرش میدم می خوابونمش و زی...
22 ارديبهشت 1392

مدیا و تولد داداشی

الان یه چند وقتیه دارم مدیا رو آماده می کنم برای ورود داداشی... وقتی توی ماشین می شینیم مدیا هم میاد روی پاهام می شینه . دیگه بهش گفتم عزیزم برو عقب بشین یا روی پای من نشین ... یکی دو روز چیزی نگفت بعدش  یه روز اومد نشست روی پاهام بعد یه دفعه بلند شد وایستاد گفتم چرا نمی شینی ؟ گفت آخه داداشی اذیت می شه ...!!!! منم خوشحال شدم که حرفم رو فهمیده تا یکماه آخر بارداری من همین کار رو می کرد و وقتی به اصرار ازش می خواستم بشینه رو پاهام می گفت نه نه داداشی اذیت می شه ....   وقتی روز 19 فروردین رفتم دکتر و بهش گفتم که دیگه وقتی ندارم دکترم گفت باشه فردا بیا تا ببرمت بیمارستان مدیا رو هم به باباش و مادر و پدر...
24 فروردين 1392
1